محل تبلیغات شما

سعید جان رفت و برگشت خدا خیرش بده هم اونو هم خواهرش

ظاهرا جمعه یه مراسم یاد بود خانوادگی هم تو روستا برای مادربزرگ سعید گرفته بودن من که قاعدتا نمی تونستم برم اما داداشای سعید و خانماشون یهو دوازده شب پنجشنبه می رن روستا صبح جمعه قراربود تا ظهر سعید و خواهرش و شوهرش بدن باغ به چیدن مشغول بشن و بعد بزن مراسم اینام صبح انگار نه انگار رفتن پی تفریح خودشون و حتی ناراحت شدن چرا مادر سعید به پسراش گفته شمام می رفتید باهاشون اونام گفتن حال نداریم و اصلا نمی خوایم بریم توهم چیزی از محصولت بهمون نده !!!نگمچقدر از این حرفشان ناراحت شدم هیچ سالی من به یاد ندارم اینا کمکی کرده باشن اما بنده خدا مادر شوهرم تا تونست به همه مساوات از میوه و روغن باغ داده بگزریم،البته داداش وسطی چند روز قبل ی صبح تا غروب کمک کرده بود اما اون روزم که سعید اونجا بود جیم  می شن،خداروشکر سعید پشیمون نبود می گفت اگه بتونه این هفته هم می ره کمکشون همین که دل رحم و مهربون باعث خوشحالیم نگم چه حرفا که رد و بده نشده پشتمون  اما من می گم خدا خودش می دونه و اصلا ناراحت نمی شم فقط ی گوشه اش بگم که ما بعد هفت هشت سال از عروسیمون ماشین مون عوض کردیم بدون ریالی پول از کسی،چون واقعا نه خانواده همسرم  دارن نه ما می خوایم اما بااینکه مادرشوهر و پدر شوهرم پس انداز ی عمرشان دادن به برادر شوهرم تا خونه بخر و اون یکی خونه عوض کنه با پرورویی می گفتن داده به ما ماشین عوض کنه و همین حرفها سعید ناراحت کرده بود که می گفت نمی رم خونه مادرم،می گفت لطف برای اونای و به کام اونا بعد پشت ما.‌.ما حتی بعد این همه سال بچه دار شدیم هیچ کدوم نه اومدن نه خبری ازشون بود تا چهلمین روز بچه ها ما ی ناهار و جشن کوچیک داشتیم من زنگ زدم دعوتشون کردم پاشدن اومدن بعدها مارو می دیدن به خصوص بچه ها حتی ی بغلم نگرفتن بچه ها.که البته مهم نیس اینارو گفتم فقط ی کم دردل کنم وگرنه برام حل شده اس خدا به دلاشون  آرامش بده چونوحسادت آدم می سوززونه.

امروز صبح هم خواهرم ی دفعه در واکرد  اومد خونمون و کلی سوپرایز  شدیم خیلی خوشحال شدیم هم من و هم دوقلوها خدا خیرش بده کمک کرد برای نشون حمام و تموم خونه ام دسته کل کردیم و رفت تازه  خونه اشون غذا بزاره خدا همه خواهرها و نگه داره این چند روز نو روستا به  مادر سعید و خواهرشوهر خودش و ی بنده خدا کمکم کرده بودن و نشده بود درختای خودشون بچینن خدا خیر بده آبجی و همسرش،بااینکه پادر د داشت گفت عیب نداره ما بازم می تونیم این هفته بریم  شوهرم بازنشسته  شده وفتش بیشترهو به اونا کمک کرده بود.

 

وابستگی یا عدم آن مساله این است

برگشت خواهری و بابا سعید

اولین بارون های پاییزی

سعید ,ی ,خدا ,هم ,کرده ,بده ,بچه ها ,سعید و ,کرده بود ,فقط ی ,کمک کرده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تلخ ترین و شیرین ترین مطالب تاپ و توپ!!!